از بچگی، اون هی-ایل (Eun Hae-il) نمی‌تونست پسری که اولین بار عاشقش شده بود رو فراموش کنه. امسال، بعد از چهار بار امتحان دادن، بالاخره تونست وارد دانشگاه آرزوهاش بشه. اما یه روز، وقتی می‌خواست یه بچه رو از غرق شدن نجات بده، از خستگی زیاد خودش هم توی دریا غرق می‌شه. درست قبل از اینکه نفسش قطع بشه، چشم‌هاش رو می‌بنده و به پسری که همیشه عاشقش بوده فکر می‌کنه. اما وقتی دوباره چشم‌هاش رو باز می‌کنه، دیگه توی دریا نیست، بلکه توی یه اتوبوس نشسته. هی-ایل که انگار از مرز زمان عبور کرده و از مرگ نجات پیدا کرده، حالا روبروی مردی که همیشه عاشقش بوده، یون پادو (Yoon Pado) ایستاده. "خدایا، واقعاً یه فرصت دوباره به من دادی؟"