I, Junhee Baek fell in love at first sight. But he rejected me immediately! One day, I was in a marriage arranged by my grandfather and turns out- “Argh!” We haven’t seen each other after twelve years… “Junhee Baek, do you want to marry me?” Why the heck does he want to marry me?! “But you’re not my type” I don’t want to marry you either! But why does my heart beats rapidly whenever he touches me?
...! من ، بک جونهی در نگاه اول عاشق شدم اما اون منو رد کرد
یک روز رفتم سر قرار ازدواجی که پدربزرگم ترتب داه بود ، و نتیجه ، اوه خدای من! ما بعد از 12 سال دوباره همدیگر رو دیدیم
جونهی با من ازدواج می کنی؟" چرا میخواد با من ازدواج کنه؟! " اما تو اصلا آدم ایده آل من نیستی" منم نمی خوام با تو ادواج کنم"
اما چرا هربار لمسم میکنه قلم دیوونه وار شروع به تپیدن میکنه